مقاله کاربر مهمان مصطفی مصطفی نیا
با آغاز سال ۲۰۲۲ میلادی جهان امیدوار بود تا بعد از دو سال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات مربوط به ویروس کرونا که به هر دلیلی از کشور چین کمونیست انتشار یافته بود، دوباره روی پای خود بایستد و با فراموش کردن آن روزهای تلخ و پر از مرگ ، مجددا مسیر زندگی نرمال را طی کند که ناگهان در آخرین روزهای ماه فوریه بار درگیر جهان در شوک فرو رفت. اینبار توسط دیگر کشور کمونیست یعنی روسیه. حمله روسیه به مردم صلح جو و آرام اکراین و تصاویر و اخباری که از آن منتشر میشد بار دیگر چهره زشت قدرت طلبی، ظلم و کمونیست را به جهان نشان داد. تفکری که ابتدا با وعده های جذاب و عوام فریبانه در اقشار ضعیف جامعه نفوذ میکند اما در انتها نتیجه ای جز فساد، رانت خواری، تنگ شدن حلقه قدرت، دیکتاتوری، دشمنی با سایر تفکرات ، ثروت اندوزی حاکمان و فرودستی مردم در بر ندارد.
سالهاست بر این عقیده هستم که آنچه که اجازه نمیدهد بشر رنگ صلح را ببیند، کمونیسم و زیر سایه آن، بنیادگرایی مذهبی که بهتر بگویم بنیادگرایی اسلامی است. همین امر سبب شد تا تصمیم بگیرم در قالب متنی کوتاه به تشابهاتی که بین این دو تفکر به ظاهر بی ارتباط میبینم، بپردازم.
در کشاکش جنگ اکراین تمام کشورها و انسان های آزاده هر کدام به نوعی در مقابل این تجاوز همدردی نمودند و خود را در کنار مردم اکراین قرار دادند به جز چهار کشور که به طور مستقیم و غیر مستقیم از این حمله حمایت کردند. به جز چچن که به طور مستقیم برای کمک به روسیه سرباز به میدان جنگ فرستاد، چین، سوریه و ایران نه نتها واکنشی در جهت مخالفت با این جنگ نشان ندادند بلکه هر کدام به نوعی از این تجاوز آشکار پوتین حمایت کردند. به عنوان مثال در هیچ کدام از خبرگزاریهای رسمی ایران کلماتی چون تجاوز، جنگ، حمله اجازه چاپ پیدا نکردند و حتی هنگامی که روبرت لواندوفسکی بازیکن لهستانی بایرن مونیخ با بازوبندی که طرح پرچم اکراین بود به میدان رفت، رسانه های سپاه پاسداران با لحنی تند به نکوهش این بازیکن پرداختند و نوشتند که آقای لواندوفسکی جنگ اکراین به تو چه ارتباطی دارد و همچنین در اولین جمعه بعد از جنگ امامان جمعه یکی پس از دیگری با ابراز رضایت از حمله روسیه آن را نتیجه زیاده خواهی های ناتو و آمریکا دانستند.
با نگاه به وضعیت کشورها با نگرش کمونیستی میتوان گفت، تمامیت خواهی حزب حاکم، فساد مالی در سطوح مختلف حکومت، رانتخواری و باندبازی، عدم آزادی بیان و عقیده، زیر پا گذاشتن حقوق ذاتی و شهروندی افراد، مخالف سیستماتیک با حقوق بشر و دموکراسی ، سانسور گسترده و فشار به شهروندان برای پذیرش ایدئولوژی حاکمان و سیاسی جلو دادن هر گونه مخالفت در جهت سهولت سرکوب آن از جمله ویژگی های این نوع حکومت است.
نکته جالب توجه اینکه، تمامی این ویژگی ها در کشور هایی در آنها حکومت اسلامی زمام امور را بدست دارد نیز مشهود است. به عنوان مثال هر کس که در جمهوری اسلامی ایران زندگی کرده باشد، تمامی این ویژگی ها را با تمام وجود خود حس کرده است. حتی میتوان گفت حکومت های اسلامی شرایط را برای شهروندان پیچیده تر نیز میکنند زیرا به بهانه اجرای شریعت اسلام، در خصوصی ترین مسائل مردم نظیر روابط و گرایش های جنسی، اعتقادات مذهبی، مواد غذایی مصرفی و تفریحات مردم نیز دخالت و اعمال محدودیت میکنند.
اما به راستی این شباهت از کجا ناشی میشود و چرا حکومت های اسلامی و کمونیستی تا بدین حد با هم تشابه دارند.
برای رسیدن به پاسخ این سوال باید موضوع را از دو زاویه مختلف بررسی کرد. اول اینکه با نگاهی به تاریخ معاصر ایران و مطالعه عملکرد برخی از آخوند های تاثیر گذار در تاریخ معاصر مثل نواب صفوی و علی خامنه ای و حتی میرزا کوچک جنگلی که اون نیز در دوران جوانی طلبه بود میتوان دریافت که بسیاری از این چهره به طور شگفت انگیزی تحت تاثیر تفکرات کمونیستی بوده اند، بسیاری از آنها یا بطور مستقیم با حزب توده همکاری داشتند یا به طور غیر مستقیم تمایلات خود را به تفکر کمونیستی را عنوان میکردند و رفتار ها و سخنانشان آشکار و پنهان در مدح ایدئولوژی چپ بوده است. بعد ها در خلا سایر نیروها و تفکرات سیاسی این نیروها توانستند با برچسب اسلامی توجه توده مردم رو به خود جلب و با حمایت مالی و سازمانی از اربابان خود قدرت را در ایران بدست گیرند و تا به امروز کشور را به ورته نابودی بکشانند.
دلیل دوم این شباهت را باید در علاقه حکومت های اسلامی به تمامیت خواهی و حذف دیگر جریانات سیاسی، در کشورداری دانست. با توجه به اینکه هر کدام از فرقه های اسلامی خود را به حق و دیگران باطل میداند، حذف کامل رقبا و قالب کردن تفکر خود در کل جامعه قدم اول تثبیت حکومت اسلامی میدانند و از آنجا که حکومت های کمونیستی بر خلاف کشورهای دموکراتیک ، سالهاست به سرکوب مخالفان و مردم کشور خود اهتمام می ورزند و تقریبا تمام روش های رسیدن به این هدف را ابداع کرده اند، به الگوی مناسبی برای حاکمان اسلامی تبدیل شده اند.
آنچه مسلم است این است که جهان به اندازه کافی آفات این نوع نگرش را تجربه کرده است و انسان ها به قدر کافی مصیبت های ناشی از این دیکتاتوری را که در قالب های مختلف ظهور میکند را از سر گذرانده است. شاید بتوان گفت اولین قدم برای رسیدن به فردایی بهتر برای نوع بشر، آموزش نسل جدید و آشنا کردن آنها با ارزش ها و حقوق انسانی و نیز بیان تجربیات تلخ بنیادگرایی و تمامیت خواهی حاکمان خودکامه و تاثیر تفکر آنها بر زندگی مردم کشورهایشان باشد.